گوشه نشین - حکایت هجران

شب قدر حسینی

                      دلم از درد خبر میگیرد                

   باز هم بوی سحر میگیرد

    شب قدر است زقرآن نیزه 

    سوره ی کهف به سر میگیرد 

               گو تو تا آخر این کوچه روی           

  معبر و راه گذر میگیرد

          حتم دارم که که پس از خواندن تو       

 کوفه را وضع دگر میگیرد

 

یا حسین


محرم آمد

سلام من به محرم
محرم گل زهرا
به لطمه های ملائک
به ماتم گل زهرا
سلام من به محرم
به تشنگی عجیبش
به بوی سیب زمین و
غم حسین غریبش
سلام من به محرم
به کربلا و جلالش
به لحظه های پر از حزن و
غرق درد و ملالش
سلام من به محرم
به حال خسته ی زینب
به بی نهایت داغ و
دل شکسته ی زینب


باز جمعه ای گذشت

 دعا کن هرگل پرپر نمیرد
کسی با چشم های تر نمیرد
دوباره جمعه ای رد شد دعا کن
دلم تا جمعه دیگر نمیرد


چند بند ازمربع ترکیب عاشورایی

 با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد
در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد
ذهنش ز روضه های مجسم عبور کرد
شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد
احساس کرد از همه عالم جدا شده است
در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده است
در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت
وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت
وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت
مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت
بازاین چه شورش است که در جان واژه هاست
شاعر شکست خورده ی طوفان واژه هاست
بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت
دستی زغیب قافیه را کربلا گذاشت
یک بیت بعد واژه ی لب تشنه را گذاشت
تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت
حس کرد پا به پا ش جهان گریه میکند
دارد غروب فرشچیان گریه میکند
با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید؟
بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید
او را چنان فنای خدا بی ریا کشید
حتی براش جای کفن بوریا کشید
در خون کشید قافیه ها را حروف را
از بس که گریه کرد تمام لهوف را
اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت
بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت
این بند را جدای همه روی نیزه ساخت
((خورشید سر بریده غروبی نمیشناخت
بر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود))
او کهکشان روشن هفده ستاره بود
خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن...
پیشانی اش پر از عرق سرد و بعد از آن ...
خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن...
شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن...
در خلصه ای عمیق خودش بود و هیچکس
شاعر کنار دفترش افتاد از نفس...

سید حمید برقعی(شعر منتخب دردیدارشعرابا رهبر)


به سر رسیدن این انتظار نزدیک است

به سر رسیدن این انتظار نزدیک است
خزان رسیده بشارت بهار نزدیک است
من از صدای تپش های قلب فهمیدم
که آستانه دیدار یار نزدیک است
بیا و پنجره های امید را باز کن
خراب گشتن هرچه حصار نزدیک است
به هر طریق توانی عطش به کف آور
زمان جوشش این چشمه سار نزدیک است
صدای همهمه ی ذوالفقار میگوید
طنین مرکب آن تک سوار نزدیک است

تو را من چشم در راهم 

 

 


چه انتظار عجیبی

چه انتظار عجیبی!
تو بین منتظران هم عزیز من چه غریبی !
عجیب تر که چه آسان
نبودنت شده عادت !
چه بی خیال نشستیم . نه کوششی نه وفایی.

فقط نشسته و گفتیم:

خدا کند که بیایی...


بیت های انتظار

ما حلقه اگر بر در مقصود زدیم
از بندگی حضرت معبود زدیم
این الفت ما به دوست امروزی نیست
یک عمر دم از مهدی موعود زدیم



هرچه خورشید شدم ابر تو پایان نگرفت
ابرها هی متراکم شد و باران نگرفت
بی تو هر سال بهار آمد و رد شد اما
از درختان چه بگویم علفی جان نگرفت
این غزلواره تمام تب فریادش را
به جز از عطر تو و یاد شهیدان نگرفت
...



کدام جمعه دعا مستجاب خواهد شد
سوار صاعقه پا در رکاب خواهد شد
کدام جمعه ز تاثیر تابش خورشید
 دلی که یخ زده از غصه آب خواهد شد
کدام جمعه ز عطر بهشتی گل یاس
 بهار غرق شمیم گلاب خواهد شد


اول سلام

بسم رب الشهداء والصدیقین

میگن با یه گل بهار نمیشه . اما ما یه گل نرگس داریم که هزار بهار تو نگاهش ناز میکنه.
سلام . این اولین و آخرین سلام من به شماست . چون میدونم  تا آخر باهام می مونید.
پس بذارید قشنگ تر سلام کنم :

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام 


<      1   2   3