شب قدر حسینی - حکایت هجران
شب قدر حسینی
دلم از درد خبر میگیرد
باز هم بوی سحر میگیرد
شب قدر است زقرآن نیزه
سوره ی کهف به سر میگیرد
گو تو تا آخر این کوچه روی
معبر و راه گذر میگیرد
حتم دارم که که پس از خواندن تو
کوفه را وضع دگر میگیرد