یک شب بیا ستاره بریزم به پای تو - حکایت هجران
یک شب بیا ستاره بریزم به پای تو
ای آفتاب من همه چیزم فدای تو
یک شب بیا به ما برسد با اذان صبح
از پشت بام مسجد کوفه صدای تو
زحمت اگر نبود مرا هم دعا کنید
شاید که باز شود گره ام با دعای تو
غیر از همین دو قطره ی اشکی که مانده بود
چیزی نداشتم که بیارم برای تو
ما مدتی است خانه تکانی نکرده ایم
شرمنده ایم در دل ما نیست جای تو
از من مرا بگیر و خودت را به من بده
من را غریب کن که شوم آشنای تو
با این همه کرامت چشمت عجیب نیست
کارش به التماس کشیده گدای تو