گنجشکان خسته - حکایت هجران
گنجشکان خسته
دستان باغ بوی زمستان گرفته اند
گنجشکان خسته غم نان گرفته اند
چوپان بیا که گرگ بر این گله می وزد
سگ ها گلوی بره به دندان گرفته اند
ای آخرین سپیده بیا و طلوع کن
چشمانمان بهانه ی باران گرفته اند